نیم سفته: یکی سفته و دیگری نیم سفت یکی آنکه آهن ندیده ست جفت. فردوسی. ، کنایه از ناتمام. (غیاث اللغات). نیم سفته. کنایه از سخن سربسته و ناتمام و اغلب بدین معنی تمام گوهر نیم سفت باشد نه تنها نیم سفت. (از آنندراج). رجوع به نیم سفته شود: تو دانی که این گوهر نیم سفت چه گنجینه ها دارد اندر نهفت. نظامی
نیم سفته: یکی سفته و دیگری نیم سفت یکی آنکه آهن ندیده ست جفت. فردوسی. ، کنایه از ناتمام. (غیاث اللغات). نیم سفته. کنایه از سخن سربسته و ناتمام و اغلب بدین معنی تمام گوهر نیم سفت باشد نه تنها نیم سفت. (از آنندراج). رجوع به نیم سفته شود: تو دانی که این گوهر نیم سفت چه گنجینه ها دارد اندر نهفت. نظامی
اندک التفاتی. مختصر عنایتی: آنچه سلطان کند به نیم نظر نکند دولت این درست بدان. فرخی. صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید خوبان در این معامله تقصیر می کنند. حافظ
اندک التفاتی. مختصر عنایتی: آنچه سلطان کند به نیم نظر نکند دولت این درست بدان. فرخی. صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید خوبان در این معامله تقصیر می کنند. حافظ
آنکه دم گیرا دارد. (آنندراج). آنکه دارای نفس قوی و گیرا باشد. (ناظم الاطباء) : در هر جگری شوری از این گرم نفس هست چون صبح مرا حق نفس بر همه کس نیست. صائب (از آنندراج)
آنکه دم گیرا دارد. (آنندراج). آنکه دارای نفس قوی و گیرا باشد. (ناظم الاطباء) : در هر جگری شوری از این گرم نفس هست چون صبح مرا حق نفس بر همه کس نیست. صائب (از آنندراج)
لیم نوس، از مقربان اسکندر که نقشۀ خود را درباره قتل اسکندر با جوانی به نام نی کوماک در میان گذارد و جوان مزبور جریان را به اطلاع برادر خود سبالی نوس رسانید تا بالاخره اسکندراز جریان مطلع گشت و دستور توقیف دیم نوس را صادر کرد، (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1675، 1672، 1656)
لیم نوس، از مقربان اسکندر که نقشۀ خود را درباره قتل اسکندر با جوانی به نام نی کوماک در میان گذارد و جوان مزبور جریان را به اطلاع برادر خود سبالی نوس رسانید تا بالاخره اسکندراز جریان مطلع گشت و دستور توقیف دیم نوس را صادر کرد، (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1675، 1672، 1656)