جدول جو
جدول جو

معنی نیم نفس - جستجوی لغت در جدول جو

نیم نفس(نَ فَ)
لحظه ای. زمانی بسیار اندک و کوتاه:
پیش و پس اوراق جهان نیم نفس نیست
خوش دل چه به عمر خود و مرگ دگرانی.
صائب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم نفس
تصویر هم نفس
همدم، قرین، همراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم نفس
تصویر گرم نفس
آنکه نفس گرم و دمی گیرا دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک نفس
تصویر نیک نفس
خوش نفس، خوش فطرت، خوش ذات
فرهنگ فارسی عمید
(مَرْ یَ نَ)
دارای نفسی چون مریم پاک و با عصمت:
شاه جبریل جان مریم نفس
که مسیح کرم زمانۀ اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خوش ذاتی. نیک نفس بودن
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نیک نفس. (فرهنگ فارسی معین). سلیم النفس. نیک نهاد
لغت نامه دهخدا
(هََ مِ نَ)
فرونشاندن خشم و غضب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ غَ)
نیم سفته:
یکی سفته و دیگری نیم سفت
یکی آنکه آهن ندیده ست جفت.
فردوسی.
، کنایه از ناتمام. (غیاث اللغات). نیم سفته. کنایه از سخن سربسته و ناتمام و اغلب بدین معنی تمام گوهر نیم سفت باشد نه تنها نیم سفت. (از آنندراج). رجوع به نیم سفته شود:
تو دانی که این گوهر نیم سفت
چه گنجینه ها دارد اندر نهفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نیم گرده، نصف گردۀ نان،
- نیم نانی، لقمه ای، قوت مختصری، اندک غذائی:
نیم نانی گر خورد مرد خدای
بذل درویشان کند نیمی دگر،
سعدی،
چو بشنید عابد بخندید و گفت
چرا نیم نانی نخورد و نخفت،
سعدی،
گر همه کامم برآید نیم نانی خورده گیر
ور جهان بر من سرآید نیم جانی گومباش،
سعدی،
نیم نانی می خورم تا نیم جانی در تن است،
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ)
اندک التفاتی. مختصر عنایتی:
آنچه سلطان کند به نیم نظر
نکند دولت این درست بدان.
فرخی.
صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می کنند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(صَ کُ)
نیم خفته. خمارآلود:
گلی بود در بوستان ناشکفت
همان نرگسی در چمن نیم خفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ فَ)
آنکه دم گیرا دارد. (آنندراج). آنکه دارای نفس قوی و گیرا باشد. (ناظم الاطباء) :
در هر جگری شوری از این گرم نفس هست
چون صبح مرا حق نفس بر همه کس نیست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نیک نهاد. نیک ذات. (آنندراج). خوش نفس. خوش فطرت. (ناظم الاطباء). خوش ذات. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
آنکه دارای نفس سلیم باشد. بی آزار: آسوده خاطر و سلیم نفس بگذاشت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 141). رجوع به سلیم و سلیم النفس شود
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ)
آن است که کوکب در فرح یا در شرف خود باشد و علاوه کوکب نهاری در روز تحت الارض و کوکب لیلی در شب فوق الارض باشد
لغت نامه دهخدا
لیم نوس، از مقربان اسکندر که نقشۀ خود را درباره قتل اسکندر با جوانی به نام نی کوماک در میان گذارد و جوان مزبور جریان را به اطلاع برادر خود سبالی نوس رسانید تا بالاخره اسکندراز جریان مطلع گشت و دستور توقیف دیم نوس را صادر کرد، (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1675، 1672، 1656)
لغت نامه دهخدا
معاشر، مصاحب، همدم: مای غمان مست دل از دست داده ایم همراز عشق و همنفس جام باده ایم. (حافظ) یا هم نفس (همنفس) صبح قیامت. طول مدت (مانند قیامت در درازی)
فرهنگ لغت هوشیار
میوه ای که هنوز نرسیده و پخته نشده، مرغی که پر و بال آن هنوز در نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک نفس
تصویر نیک نفس
نیکزاد نیکنهاد خوش نفس خوش ذات خوش فطرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم نفس
تصویر علم نفس
دانش روان روانشناسی، دانش فرخوی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نفسی قوی و دمی گیرا دارد: در هر جگری شوری از این گرم نفس هست چون صبح مرا حق نفس بر همه کس هست. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیکو نفس
تصویر نیکو نفس
خوش نفس خوش ذات خوش فطرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک نفسی
تصویر نیک نفسی
خوش نفسی خوش ذاتی خوش فطرتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی نفس
تصویر بی نفس
Breathless, Breathlessly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی نفس
تصویر بی نفس
sans souffle
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی نفس
تصویر بی نفس
бездыханный , без дыхания
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی نفس
تصویر بی نفس
außer Atem
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی نفس
تصویر بی نفس
бездиханний , без подиху
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی نفس
تصویر بی نفس
bez tchu
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی نفس
تصویر بی نفس
喘不过气的 , 喘不过气地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی نفس
تصویر بی نفس
sem fôlego
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی نفس
تصویر بی نفس
senza respiro, senza fiato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی نفس
تصویر بی نفس
sin aliento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی نفس
تصویر بی نفس
buiten adem
دیکشنری فارسی به هلندی